|
یک شنبه 8 / 7برچسب:, :: 17:32 :: نويسنده : آرزو
_چی؟! _من همه ی کارهایی که گفتی رو انجام دادم...ولی پنکیک پف نکرد.
"گیوم جان دی" که هنوز در میان دستان آن پسرها گرفتار بود پرسید:
_پودر کیک هم اضافه کردی؟
_درسته...همینه!
"يون جي هو" پس از آنكه جواب سؤالش را گرفت رو به پسران کرد و با تعجب پرسید:
_شما چرا هنوز اینجایین؟
یکی از پسرها با لکنت گفت:
_آخه...ارشد "جون پیو"...
"یون جی هو" با قاطعیت گفت:
_به شما هیچ ربطی نداره.
هر سه پسر "جان دی" را رها کردند و به سرعت از آنجا دور شدند.
"جان دی" از شدت ترس و سرما می لرزید...
"یون جی هو" از میز کنار کمد یک حوله برداشت و آن را دور "گیوم جان دی" کشید.بعد در چشمان او خیره شد و گفت:
_داری کم میاری.
سپس از جا بلند شد و به طرف در رفت،همانطور که قدم برمیداشت با خود زمزمه کرد:
_پودر کیک...حالا فهمیدم! باید دوباره امتحان کنم...
همین که خواست از در بیرون برود صدای "جان دی" را از پشت سر شنید...
_ارشد...
"یون جی هو" برگشت.
"جان دی" با خجالت گفت:
_ممنون که کمکم کردی.
"جی هو" قیافه ای عادی به خود گرفت و گفت:
_من به تو کمک نکردم...فقط نمی تونستم دیدن همچین حرکات آزار دهنده ای رو تحمل کنم.
سپس از آنجا رفت.
اشک در چشمان "گیوم جان دی" جمع شد.با اینکه حرف های "جی هو" را شنیده بود احساس کرد "یون جی هو" قصدی جز کمک کردن به او نداشته است.
در اتاق شخصی "گو جون پیو" آن سه پسر شرور و عده ای افاد دیگر جمع بودند.
"گو جون پیو" با تعجب از آن سه نفر پرسید:
_چی؟! "جی هو"؟!!
_بله قربان درست تو همون لحظه "یون جی هو"ظاهر شد...
"گو جون پیو" با عصبانیت گفت:
_کی به شما گفت همچین کاری بکنین؟
_قربان...مگه خودتون نخواستین "گیوم جان دی" رو اذیت کنیم؟!
این بار صدای "جون پیو" بالا رفت:
_من فقط گفتم بترسونیدش؛طوریکه اشتباهش رو قبول کنه...کی به شما گفت همچین غلطی بکنین؟!
_ما رو ببخشید قربان!
_گم شید بیرون!
آن روز "جان دی" با دوستش "کایول" در مورد "چهار گل" صحبت کرد.
"کایول" با شنیدن در مورد شرارت های "چهار گل" پرسید:
_هر چهارتاشون مثل هم هستن،درسته؟
"گیوم جان دی" اندکی با خود فکر کرد و سپس گفت:
_نه اینطوریام نیست...یکیشون هست که با بقیه فرق داره.
آن شب وقتی "جان دی" با دوچرخه اش در راه خانه بود با تعجب به تبلیغی که از نمایشگر بزرگ بولوار پخش میشد خیره شد.ستاره ای که در این تبلیغ را بازی کرده بود خیلی آشنا به نظر میرسید...او همان زن جوان و زیبایی بود که عکسش روی مجله ی آشپزی "یون جی هو" افتاده بود.
"جان دی" با خودش گفت:
_خدای من...اون خیلی خوشگله!
چند قدم که جلوتر رفت با کمال تعجب مرد جوانی را دید که به یک تابلوی تبلیغاتی بزرگ تکیه داده بود و صورت خود را به آن چسبانده بود...وقتی به تابلو دقت کرد پوستر بزرگی از همان زن زیبایی که در تبلیغ بود را دید.
"گیوم جان دی" از این حرکت مرد جوان تعجب کرد...ولی زمانیکه آن جوان را شناخت بیشتر متعجب شد.
او "یون جی هو" بود که به تصویر زن زیبا تکیه داده بود و دیوانه وار بر آن بوسه میزد.
ادامه ي داستان در پست بعدي
نظرات شما عزیزان: تمنا
ساعت0:41---5 خرداد 1392
میشه ادامشو زود تر بنویسید........ممنون: *
فیلم خیلی خوبیه
masi
ساعت8:41---15 فروردين 1392
ممنون عزیزم با اینکه فیلمشو دیدم ولی بازم ممممممنون.
ana
ساعت13:39---19 بهمن 1391
سلام من فیلم 25 قسمتی پسران برتر رو دارم
ana
ساعت13:39---19 بهمن 1391
سلام من فیلم 25 قسمتی پسران برتر رو دارم
زهرا نازنین
ساعت19:09---27 دی 1391
این چرت و پرت ها چیست که می گویید خجالت بکشید
زهرا نازنین
ساعت19:09---27 دی 1391
این چرت و پرت ها چیست که می گویید خجالت بکشید
عالی بود فقط از ات خواهش می کنم ادامه اش را بگویید
سلام .واقعا آموزنده بود خیلی از شما متشکرم
مرسی گلم با اینکه فیلمشا دیدم بازم ازت ممنونم
چرا ادامشو نمیزاری دیگههههههههههههههههههههههههههه هههههههههههههههههههههههههههههه ه.
من فيلم رو نديدم ولي موضوعش رو که خوندم بايد جالب باشه...ممنونم
پيش منم دوس داشتين بياين سارا
ساعت23:32---14 خرداد 1391
: قبلا فیلم و دیدم ولی بازم دستت درد نکنه که زحمت کشیدی
یاسمن
ساعت20:12---20 اسفند 1390
سلام وبت خیلی قشنگه
یاسمن
ساعت20:10---20 اسفند 1390
وبت باحال بود خوشم اومد
|